نویسنده: ناصر فکوهی




 

فرهنگ عموماً شامل دو گروه از پدیده‌هاست، پدیده‌های رفتاری یا مادی و پدیده‌های فکری یا غیرمادی. فرهنگ مادی به آن گروه از عناصر فرهنگی اطلاق می‌شود که به صورت مستقیم به وسیله‌ی یکی از حواس ما قابل تشخیص‌اند، یعنی می‌توان آن‌ها را دید، شنید یا لمس کرد و غیره. بدین ترتیب هر شیء در هر فرهنگ یک پدیده‌ی فرهنگی خاص است. اشیاء ساده ترین اشکال فرهنگ مادی هستند. از این اشکال ساده می‌توان به اشکال بسیار پیچیده ای رسید، همچون رفتارها که در آن روابط پیچیده‌ی اندامی با موقعیت‌های کالبدی، اشیاء و وضعیت‌های اجتماعی پیوند می‌خورند، اما همچنان بخشی از فرهنگ مادی به شمار می‌روند. رفتارهای یک زن روستایی برای پختن نان، یک فروشنده‌ی لباس در یک فروشگاه بزرگ یا سخنرانی یک استاد دانشگاه در کلاس درس یا مناسبتی خاص همگی بخشی از فرهنگ مادی اند. هنر یکی از بارزترین اشکال فرهنگ مادی است که امروز شاخه ای ویژه در علم انسان شناسی به آن اختصاص دارد. اما فرهنگ غیرمادی (نامحسوس یا معنایی) به پدیده‌هایی اطلاق می‌شود که مستقیماً به وسیله‌ی حواس قابل دریافت نیستند. یک شعر باستانی یا ترانه ای روستایی، یک خاطره، اسطوره یا افسانه، باورها و عقاید سیاسی، تفکر یا باور معنوی همگی اشکال فرهنگ غیرمادی هستند.
نکته‌ی مهم درباره‌ی فرهنگ غیرمادی این است که هر فرهنگ غیرمادی تنها از طریق تبدیل شدنش به شکل کامل یا جزئی، پایدار یا موقت به فرهنگی مادی می‌تواند برای ما قابل درک شود و در قالب یک رابطه‌ی فرهنگی درک و تحلیل شود. برای مثال، یک اسطوره باید به قصه‌ای مکتوب یا ملفوظ تبدیل شود تا قابل درک شود. یا یک باور، مثلاً احترام به یک فرد مسن، باید به حرکتی مانند بلندشدن در برابر او تبدیل شود. این امر را محسوس یا مادی شدن اشکال فرهنگ غیرمادی می‌نامیم. هر پدیده‌ی فرهنگی غیرمادی می‌تواند به بی نهایت شکل در قالب‌های مادی قرار بگیرد.
نکته‌ی دیگری که باید به آن توجه داشت این است که اگر سازوکارهای بیان فرهنگ مادی و غیرمادی در نظر گرفته نشوند، این دو تقریباً از یکدیگر غیرقابل تفکیک هستند. هر فرهنگ غیرمادی تنها در قالب مادی قابل فهم است، در عین حال هر شکل فرهنگ مادی تنها از خلال گزارشِ دستگاه فکری- شناختی ما، یعنی فرایندی غیرمادی قابل تشخیص است. بنابراین فرهنگ را نمی‌توان کاملاً به دو بُعد مادی و غیرمادی تفکیک کرد. با وجود این، هر دو بُعد واقعاً وجود دارند، هرچند افراد لزوماً آن‌ها را از یکدیگر تفکیک نکنند و یا در موقعیت‌های مختلف نسبت به آن‌ها درک یکسانی نداشته باشند. بدین ترتیب یک شیء برای فرد «الف» آکنده از خاطره و معنا و بسیار احترام انگیز است، در حالی که فرد «ب»، هرگز چنین احساسی ندارد و آن را صرفاً یک شیء محض می‌بیند. این تفاوت بین فرهنگ‌های مختلف زبانی- قومی بسیار زیاد است، اما حتی درون یک فرهنگ با زبانی واحد برای مثال در یک کشور، برحسب موقعیت‌های مختلفی همچون سن، جنسیت، میزان تحصیلات، تجربیات زندگی و غیره هم ممکن است چنین تفاوت‌هایی وجود داشته باشد.
از نگاه فرهنگ شناسی، نه فرهنگ غیرمادی بدون عینیت یافتن معنایی دارد، و نه فرهنگ مادی بدون ذهنیت یافتن. بنابراین هر بار به یکی از این دو جنبه برمی خوریم و نخستین مسئله یافتن جنبه‌های تکمیلی این دو بُعد برای یکدیگر است. عدم انتقال مادیت به معنویت به مادیت نیز از مشکلاتی است که فرهنگ را مضمحل می‌کند یا عمیقاً تغییر می‌دهد.
فرهنگ در ظرف زمان و مکان شکل می‌گیرد و خارج از آن وجود نخواهد داشت. برای مثال اگر رفتاری فقط یک بار اتفاقی از کسی سرزده باشد و دیگر تکرار نشود، به یک فرهنگ تبدیل نمی‌شود، و یا اگر تداوم داشته باشد، اما در مکان گسترده نشود، مثلاً فقط یک نفر آن را انجام دهد باز هم پدیده‌ی فرهنگی محسوب نمی‌شود.
بنابراین هر فرهنگ را باید در چنین ظرفی تعریف کرد. وقتی از فرهنگ یک کشور سخن می‌گوییم، باید از مکان و زمان آن نیز یاد کنیم. برای مثال سخن گفتن از «فرهنگ ایرانی» بدون مشخص کردن زمان و مکان خاص آن چندان معنایی ندارد. البته کاربرد چنین واژگانی، به ویژه نزد کسانی که فرهنگ شناس نیستند و رویکردهای دیگری به فرهنگ دارند، بسیار رایج است، اما فرهنگ شناسان جز در مواردی که بخواهند از «کلی ترین مخرج‌های مشترک» فرهنگی سخن بگویند، از واحدهای بزرگ برای تعریف و تبیین فرهنگ استفاده نمی‌کنند.
بنابراین درست و دقیق آن است که بگوییم «فرهنگ تغذیه در نزد زنان ایرانی کردتبار طبقه‌ی متوسط بالای شهر سنندج در دهه‌ی 1380» تا بگوییم «فرهنگ تغذیه‌ی ایرانیان». هرچند برحسب مورد انسان شناس می‌تواند دایره‌ی تحلیلی خود و گستره یا طیف مورد بررسی را گشوده یا تنگ کند.

پی‌نوشت‌ها:

1. particularism.

منبع مقاله :
فکوهی، ناصر؛ (1391)، مبانی انسان شناسی، تهران: نشر نی، چاپ اول